ده سال از عمرش را در دانشگاه گذرانده بود. با این حال متواضع و محجوب مانده بود.
گفتم: پاک بودن در دانشگاه آن هم از نوع صنعتی اش شیوه پیغمبران است. آخر تو چگونه دست از حجابت برنداشتی و استاد و همکلاسی هایت را پدر و برادر تصور نکردی و نگفتی و نخندیدی؟ گفت: بیش از اینکه دینم را برای نسیه آخرت بخواهم، و از ذوق حلوای بهشت یا ترس از آبجوش جهنم بخواهم خودم را حفظ کنم به این نتیجه رسیدم که دین باید به درد همین دنیای من بخورد، آخرتش هم پیشکش. حالا هم از روزی که در جاده دین راه می روم و همکلاسی هایم را پسر خاله تصور نمی کنم هم بهتر درس می خوانم و هم در درس و کارم موفق ترم. هم هر دقیقه لنگ عشق کامبیز و طرب صوت منوچهر و جواب متلک هومن نیستم.